اشعار دیوانگی

اشعار دیوانگی


هرگز از تو چیزی به آن ها نگفتم . . . اما


تو را دیده اند که تن می شویی در چشمانم .



    **********


امشب با تو نخواهم بود

امشب در جایی نخواهم بود

امشب کشتی هایی خریده ام با بادبانهای بنفش

که تنها در بندر چشمان تو پهلو می گیرند

و هواپیماهایی

که با نیروی عشق تو به پرواز در می آیند

امشب با کاغذ و مداد رنگی که خریده ام

سر آن دارم که تمامی شب را

با کودکیم سر کنم .


  *********


به تو قول دادم

تا پنج دقیقه دیگر بروم

اما جایی برای رفتن دارم؟

باران هنوز سرگردان خیابان هاست

جایی برای سرپناه نیست؟


اکنون که تو دریایی

بادبانی

سفری

نمی شود ده دقیقه دیگر

با تو بمانم

تا بند آمدن باران؟




نزار قبانی